برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

یک روز یک ارباب رجوع در اداره.

ماجرای کار کردن کارمندان ادارات دولتی را بارها از تلویزیون و برنامه های طنز دیده اید که چطور از زیر کار در میروند و با گفتن برو فردا بیا خودشان را خلاص میکنند اما این روایت متفاوت از ملیکا بهزادی هم خواندنش خالی از لطف نیست. اگر از جنبه ای دیگر نگاه کنیم این واقعیتی ست که کارمندهای جدیدی که تازه استخدام شده اند بسیار فعالند اما چه میشود که ... ؟

داستان یک ارباب رجوع که وظیفه اش تلف شدن وقتش است را بخوانید.



 

 




میخوام دنیا رو تغییر بدم!


صبر می کنی تا بقیه بیان و کار رو شروع کنید. به جای اینکه وقتت رو به بطالت بگذرونی کتاب جیبی ای که مربوط به تخصصته رو باز می کنی و به نحو شایسته ای از وقتت استفاده می کنی!
چند تا ارباب رجوع میان و به همه جا سرکشی می کنند اما هنوز هیچ کس نیومده و باید فعلاً صبر کنند.
اونا عادت دارن. البته وظیفه شونه وقتشون تلف بشه! پس ارباب رجوع رو برای چی گذاشتن؟!


حدود یکساعت و چهل دقیقه ی بعد از شروع وقت اداری همکارها میان و خسته از پیاده روی مشغول صبحانه خوردن می شن. بعد هم دلتنگ از دوری خانواده تلفن رو برمی دارن و هم زمان از طریق چت حال دیگر اعضا رو جویا می شن! باید مدت های مدیدی باشه که از هم خبر نداشته باشن!
یاد زمان هایی می افتی که با استرس و درموندگی پشت خط های اشغال ادارات وقتت رو از دست می دادی و کارت اوقدر می خورد به گیر.
البته تو وظیفه ات بود روزها و روزها برای یک کار ساده بدویی.
پس ارباب رجوع رو برای چی گذاشتن؟


مشتاقی ببینی بالاخره کی کار کردن شروع می شه و کی تو می تونی رسالتت رو عملی کنی؟
ساعت یازده صبحه. حالا دیگه وقت کار کردنه. چون یک ساعت دیگه وقت ناهاره. حالا کارمندها شروع می کنن به ورق زدن نامه هاشون. چند تا ارباب رجوع با سلام و صلوات به اونا رجوع می کنن و کارمندا با بی حوصلگی و بد رفتاری و خستگی ای که ناشی از کار زیاده (از ساعت هشت صبح تا یازده)! با اونا برخورد می کنند و برای سبک تر کردن کارشون تا جایی که می تونن کار ارباب رجوع ها رو به روزهای دیگه یا دیگران پاس می دن!
یاد روزهایی می افتی که تو گرما و اوج گرفتاری زندگیت رو روی زمین گذاشتی تا به یک کار اداری رسیدگی کنی البته در این مورد توضیح دادم که تو  وظیفه ت رو انجام دادی.پس ارباب رجوع رو برای چی گذاشتن؟ تازه مگه اونا بابت این همه کاری که انجام می دن چقدر حقوق می گیرن که تازه تو بخوای ازشون توقع هم داشته باشی؟

ساعت راس دوازده و وقت ناهاره. وقت شناسی اینجاست که خودشو نشون میده! گویا ساعت تو یک دقیقه و بیستُ دو ثانیه جلو هست. ساعتت رو تنظیم می کنی و می ری که ناهار بخوری.
غذا از گلوت پایین نمی ره تو این فکری که با این راندمان کار تولید خیلی خوب تونسته جایگاه خودشو حفظ کنه!
بعد از تموم شد وقت ناهار هم که عرفاً وقت سر زدن به تعاونیه. دوری توی فروشگاه می زنی و به محل کارت برمی گردی. نیم ساعت بعد از شروع وقت اداری آروم آروم همکارها از راه می رسند. برگه های مرخصی ساعتیشون رو پر می کنن و میرن که به دوستاشون سر بزنن.
صدای تلفن ها به گوش می رسه که پشت سر هم زنگ می زنن.
تو توی کتابخونه می شینی و به رسالتت و اینکه آیا واقعاً این قدر سخت گیری لازمه فکر می کنی.
اگه تو بخوای تمام مشکلات رو حل کنی پس ارباب رجوع رو برای چی گذاشتن؟

کنار دستت یک تلفن رایگان و جلوت یک کامپیوتره که به اینترنت وصله. کلی تلفن داری که باید بزنی و خیلی وقته که ای میل هاتو چک نکردی!
روز بعد یک ساعت و نیم دیر می ری سر کار و فرداش هم که متصل التعطیلین یعنی چهارشنبه ست رو هم اصلاً نمیری. ;
شش ماه می گذره و تو طعم آسایش واقعی رو بعد از خلاص شدن از فشار دانشگاهو چشیدی و دیگه کاملاً به این وضع عادت کردی. چند روزیه یه همکار جدید برات اومده. تو رو یاد روزای اول کارت می اندازه. اون هم یک ناجی دیگه ی دنیاست! امروز با نگرانی خاصی داشت می گفت: ای بابا پس شماها کی کار میکنید؟
لبخندی زدی و توی دلت گفتی:عادت می کنی!

سوال: چی باعث شده تو­ی نوعی رسالتت رو فراموش کنی؟ خودت مقصری یا فضای کار تو رو اینجوری بار میاره؟
آیا این که فضایی برای کارکردن واقعی وجود نداره یک بهانه ست؟؟؟؟



  :  www.skyqueen.blogfa.ir

نویسنده: ملیکا بهزادی



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد