برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

داستان کوتاه قورباغه هایی که ته چاه افتادند.

این داستان کوتاه و بسیار زیبا از تاثیر حرف و کلام دیگران در زندگی ما میگوید. اینکه چطور میشود که یک نفر با همان میزان از استعدادی که کس دیگری دارد هیچ کاری نمیتواند در زندگی اش انجام دهد و به قول پژمان در سریال پژمان یک آدم معمولی میشود! کسی که نه چیزی بود نه چیزی هست و نه قرار است چیزی بشود! یک آدم معمولی...

داستان را در ادامه بخوانید که همچین بی ربط به فوتبال هم نیست و میفهمید که چرا تماشاچیان را یار دوازدهم مینامند!



 

 


روزی دو قورباغه در مسیر خودشون به ته چاه عمیقی که در زیر شاخه و برگ ها پنهان بود سقوط کردند.
دوستانشون دور چاه حلقه زده بودند و هر کدوم نظری می دادند.
یکی می گفت:از ته چاه به این عمیقی هرگز بیرون نمی آیید!
دومی می گفت:خیلی بعید ه که بتونید بدون اینکه دوباره بیفتید به دیواره ی به این بلندی چنگ بزنید و بیرون بیایید.
با این وجود هر کدوم از دو قورباغه خودشون رو به دیواره های چاه می زدند و سعی می کردند خودشون رو نجات بدند.

قورباغه ی اول بعد از چند بار تلاش برای بالا کشیدن خودش و دوباره سقوط کردن، به این نتیجه رسید که دوستانش راست می گن، شکست رو پذیرفت و آرام  بی جان و ناامید به ته چاه افتاد.
اما قورباغه ی دوم، علی رغم همه ی این حرف ها به تلاش خودش ادامه داد و خودش رو به دیواره های چاه زد، افتاد و باز بلند شد. اونقدر تلاش کرد تا بالاخره موفق شد به لبه ی چاه برسه و خودش رو نجات بده.
دوستانش با شگفتی از او پرسیدند: چه کاری باعث شد موفق بشه که قورباغه ی دیگه اون رو انجام نداده بود؟
اما او صدای اونها رو نمی شنید.

قورباغه ی دوم ناشنوا بود.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد