برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

تاثیر پدر بر روی آینده دختر و اجتماع!

در این داستانک (یا هر چیز دیگری!) رابطه یک پدر و دختر را با هم میخوانیم. البته نه یک بار که دوبار! و هر بار متفاوت. ببینید در حالت اول چه به سر آینده دختر و اجتماع میآید و در حالت دوم هم.

این مثالی از اجتماع میلیاردی انسان ها بر روی کره زمین است!!




 

 



بدون شرح...!

روزها می گذرد. پدر به این کار عادت می کند. دختر کوچولو هم. پدر در محل کار روی حساب آشنایی و رودربایستی در مقابل رئیس، همکاران و دوستانش که حقش را پایمال می کنند می ایستد و لبخند می زند و وقتی به خانه می آید جسم و روح دختر کوچولو را آماج حملات خود قرار می دهد. دخترک سعی می کند محبت پدرش را جلب کند. با خودش فکر می کند که ایراد رفتارش کجاست و سعی می کند که آن را برطرف کند. توقعاتش را کمتر و کمتر می کند. خودش را محدودتر و محدودتر می کند. بیشتر و بیشتر درس می خواند. با پدرش مهربان تر و مهربان تر می شود. بیشتر و بیشتر در خانه کار می کند. دختر کوچولو هر دری را می زند تا به قلب پدرش راه بیابد اما می بیند که پدرش دری به روی او باز نمی کند. دخترک نمی داند کجای کارش غلط است که این همه مورد بی مهری پدر قرار می گیرد. او جوابی برای سوالش نمی یابد. در نهایت این جواب را به سوالش می دهد که از اصل یک موجود بی ارزش و دوست نداشتنی است. چون دختر کوچولو هنوز آن قدر بزرگ نشده که بتواند بفهمد نباید در درون خودش به دنبال مشکل بگردد زیرا مشکل در پدرش است.
از این جا ریشه این باور که مردان قصد آسیب زدن به او و تحقیر کردنش را دارند در او شروع به شکل گرفتن می کند و از طرف دیگر به خاطر مورد تحقیر قرار گرفتن توسط پدرش احساس ضعف و بی ارزشی در او شکل می گیرد و از جنس خودش بیزار می شود.
دختر کوچولو بزرگ می شود. از مرد و زن کینه به دل می گیرد و از عالم و آدم متنفر می شود. دختر بزرگ به جایی می رسد که دیگر توان پذیرش محبت را ندارد. زیرا از طرفی این محبت را دروغی می پندارد و از طرف دیگر می خواهد جنسیت اش و علاقه و نیاز به جنس مخالفش را انکار کند. چون در ضمیر ناخودآگاه او این معادله شکل گرفته که وابستگی به مرد مساوی است با مورد تحقیر و ظلم قرار گرفتن.
...
دختر بزرگ با بی توجهی به نامزدش به او می فهماند که به عشق دروغی او نیازی ندارد و او را رها می کند و با این کار به خودش هم آسیب می رساند. دختر بزرگ در تنهایی های خودش رها می شود اما برای خود این قانون را وضع می کند که به محبت دروغی هیچ مردی که تحقیر و توهین را با خود به دنبال می آورد نیازی ندارد و تبدیل به منبعی از نفرت می شود که همواره به هر شخصی که به او توجه می کند آسیب می رساند. و به تبع آن، آن افراد هم با یک پیش زمینه ذهنی بد در روابط بعدی خود دچار مشکل می شوند و چه بسا به مشکل دختر کوچولو که حالا دیگر بزرگ شده دچار می شوند و این داستان بارها و بارها تکرار می شود و یک پدر ناآگاه و بی توجه باعث آسیب رساندن به بخش قابل توجهی از افراد می شود.


اپیزود دوم:

صاحبکار پدر حقش را نمی دهد. پدر اعتراضش را عنوان می کند و اگرچه آن طور که باید موفق به احقاق حقوقش نمی شود اما هر چه باشد مذبوحانه زیر بار ظلم و بی عدالتی نمی رود. عصر که به خانه می آید، دختر کوچولو می گوید که کفش هایش کهنه شده اند و در این روزها و با این هوای بارانی پاهایش خیس می شوند. پدر که این روزها تحت فشار مالی شدید است با این محرک کوچک، ابتدا عصبی می شود و به هم می ریزد. اما با خود فکر می کند هرکه مقصر باشد، دختر کوچولو گناهی ندارد و آنچه می خواهد حق اوست زیرا به هر حال این پدر است که مسئولیت این خانواده را پذیرفته و اگر قدرتش را دارد باید در مقابل کسانی که حقش را ضایع می کنند بایستد.
پدر با مهربانی و به آرامی به دختر کوچولو می فهماند که در حال حاضر در مضیقه مالی است و در اولین فرصت کفش های مورد نیاز دختر کوچولو را برای او فراهم خواهد کرد. دختر کوچولو شرایط پدر را درک می کند و دیگر خواسته اش را عنوان نمی کند. پدر هم در اولین فرصت کفش های مورد علاقه دخترک را می خرد و به او هدیه می دهد. با این کار دختر کوچولو درک می کند که پدرش واقعاً دوستش دارد اما همیشه زندگی بر وفق مراد نیست و او همیشه نمی تواند هر آنچه می خواهد داشته باشد. پدر که می بیند رفتار صادقانه با فرزند، بهترین سیاست است و اگر با دختر کوچولو این گونه رفتار کند او به این خوبی شرایط را درک خواهد کرد، این روش را الگوی رفتار خود با فرزندش قرار می دهد.
دختر کوچولوبزرگ می شود و یک دختر آرام و اهل سازش بار می آید که درک درستی از شرایط دارد، واقعیت ها را می پذیرد و نه با خودش، نه با زندگی و نه هیچ کس دیگر در جنگ نیست.

و خوشبخت می شود... همین!




  :  www.skyqueen.blogfa.ir

نویسنده: ملیکا بهزادی



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد