برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

لذت بردن از لحظه لحظه زندگی بدون دغدغه های بیخود!

همیشه فکر میکنیم این مرحله از زندگی که تمام شد دیگر راحت میشویم! مثلا درسمان را بخوانیم تا راحت شویم! یا کار بگیریم تا راحت شویم! یا ازدواج کنیم تا راحت شویم! ولی آخر می میریم و راحت نمیشویم!!

سعی کنید در لحظه زندگی کنید و از لحظه لحظه زندگیتان لذت ببرید و منتظر بند آمدن باران نباشید بلکه در باران بروید و پایکوبی کنید و لذت ببرید زیرا بعد از باران زمین خیس است و بعدش آفتاب میاید و بعدش... من شعرهای خیام را برای این کار خیلی مناسب می بینم. یادتان باشد آینده هرگز نخواهد آمد!

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه...




 




زنده ایم یا زندگی می کنیم

از ساختمان ایستگاه راه آهن بیرون می روم. با فراغ خاطر قدری قدم می زنم.
این درخت ها از کی اینجا بوده اند؟ در این 2 سال یکبار هم آن ها را ندیده ام. آخرین باری که فقط به خاطر خودم، نه برای هیچ کار دیگری از خانه بیرون آمده ام کی بوده؟ اصلاً یادم نمی آید.
همیشه با عجله و نگرانی از خانه بیرون می آیم. به کارهایی که باید انجام بدهم فکر می کنم. تصویر همکارم که باید به خاطر قصور دیگری و تاخیر در کارش از او عذرخواهی کنم از جلوی چشمم کنار نمی رود. هیچ چیز دیگری را نمی بینم. نه این آسمان آبی را، نه این درختان را، نه این حوض قشنگ را که مرا یاد خانه قدیمی پدربزرگم می اندازد.
انگار بین این دغدغه ها گم شده ام. انگار بین دویدن و دویدن برای زنده ماندن، زندگی کردن را از یاد برده ام.
چقدر دلم می خواهد یکی از این روزهای شلوغ را تعطیل کنم؛ صبح با آرامش برای خودم صبحانه درست کنم. بدون اینکه با نگرانی به ساعت نگاه کنم یک صبحانه کامل بخورم. قدری دیگر سر میز بنشینم و به یک موسیقی ملایم گوش کنم. بعد... هر کاری دلم می خواهد انجام بدهم. هرکار خودم می خواهم نه هرکاری رئیس به من می گوید یا ارباب رجوع می خواهد. وای خدایا! چند وقت است برای خودم زندگی نکرده ام... سر تا پایم از شوق پر می شود.

دوست دارم یک سبد بردارم، بروم با آرامش در بازار روز قدم بزنم. بروم خرید مواد غذایی. با دقت موادی که برای غذای مورد علاقه ام نیاز دارم را انتخاب کنم، نه با عجله هر چه شد بردارم. سبدم را پر کنم بعدش هم آنقدر بگردم تا روسری رنگ پالتو ام را پیدا کنم.
اگر یک روز خالی داشته باشم چه چیزها که دلم نمی خواهد! دلم می خواهد روی مبل جلوی تلویزیون لم بدهم و اگر خوابم هم برد نگران نباشم. دلم می خواهد جواب سوال های خودم را از بین کتاب ها پیدا کنم و دلیل واقعی کاری را که در حال انجامش هستم را بفهمم.
دلم می خواهد شب، در سرما، وقتی همه آن بیرون در حال دویدن هستند، من در یک کافه بنشینم و یک فنجان قهوه ی گرم بخورم. دنیا را تماشا کنم. در دلم به مردم آن بخندم و بگویم:
برای چه می دوید؟ تا به موقعیت بهتری برسید؟ که چه؟ که پول بیشتری به دست آورید؟ که چه؟ که بهتر زندگی کنید؟
بهتر زندگی کنید؟
واقعاً بهتر زندگی می کنید؟
اما نه، انگار متوجه نیستید که این چرخه ی باطل ادامه دارد.
بیشتر می دوید تا موقعیت بهتری به دست آورید و وقتی موقعیت بهتری به دست آوردید مجبورید بیشتر بدوید.
هر از چند گاهی این سوال را از خود بپرسید: من برای چه زندگی می کنم؟ کار می کنم که زندگی کنم یا زندگی می کنم که کار کنم؟
جواب های خیلی جالبی به دست خواهید آورد. خواهید دید که 80 درصد وقتتان را صرف 20 درصد نتیجه می کنید. شما 80 درصد تلاش می کنید اما زندگیتان 20 درصد کیفیت دارد.

انگار بسیاری از ما زندگی کردن را فراموش کرده ایم.
کیفیت بیشتر در زندگی همیشه با پست بهتر، پول بیشتر، موقعیت اجتماعی درخشان تر و ...به دست نمی آید.
شما برای دیگران زندگی نمی کنید. همه می گویند شما خوشبختید چون شغل خوبی دارید، چون حساب بانکی تان ورم کرده است، چون شخصیت سرشناسی هستید...
اما شما احساس خوشبختی نمی کنید. چون مسئولیت هایتان شما را از خانواده تان دور کرده است. چون کارتان استرس زیادی به شما وارد می کند. چون به جای اینکه پولهایتان برای شما آسایش فراهم آورند، شما تبدیل به نگهبان آن ها شده اید.
شما فقط وقتی خوشبختید که احساس خوشبختی می کنید. اگر تمام این دنیا را دارید اما دلتان لک زده است که در یک روز تعطیل، در گوشه ای از آن، کنار یک ساحل بنشینید و به دریا نگاه کنید پس شما کمبودی دارید، حتی اگر تمام دنیا را داشته باشید.
اما اگر یک شغل معمولی دارید که دوستش دارید. اگر فرصت کافی دارید که در کنار خانواده تان باشید. اگر در یک کلمه، از زندگی لذت می برید، شما خوشبختید. اگر احساس می کنید همه چیز مورد نیازتان را دارید، پس تمام شد! شما صاحب همه ی دنیا هستید و کمبودی ندارید. حال به نظر دیگران هر طور می خواهد بیاید. شما برای آن ها زندگی نمی کنید.


دنیا ی شما در درون شماست و حس رضایت از زندگی، احساس خوشبختی، نگرش نسبت به بزرگی و کوچکی مشکلات و...همه از درون به برون می تراود.
مثل اینکه بار زندگی هرکدام از ما تماماً روی شانه های خودمان است و ما هرکدام مسئول این دنیایی هستیم که به خودمان تعلق دارد.
اگر وقت کردیم، سری هم به خودمان بزنیم
آیا کاری هست که بی آنکه مجبور به انجامش باشیم هر روز از روی عادت انجام می دهیم و احساس ناخوشایندی به ما می دهد؟ آیا بندهایی هستند که بی آنکه بدانیم و به آن ها توجه کنیم به دست و پای خود بسته ایم؟ آیا از روی عادت زندگ می کنیم یا به دنبال اندیشه و تعقل؟
یادمان باشد: در مسیر زندگی آن قدر سرگرم نشویم که مقصد را فراموش کنیم




  :  www.skyqueen.blogfa.ir

نویسنده: ملیکا بهزادی



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد