برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

برای دخترها و خانم ها (woman and girl) ...

وبلاگ آرایش ، زیبایی ، مد و مدلینگ

برنامه ریزی هایی فرای تصور و خیال!

آیا برای شما هم پیش آمده که یک برنامه ریزی سنگین برای خودتان بکنید و همه آنچه که به آنها میخواهید برسید را در  یک مدت کوتاه برای خود در برنامه ریزی تان بیاورید؟ لابد بعد از این برنامه ریزی فکر میکنید همه چیز تمام شده و پا روی پا میاندازید و میروید در فکر و خیال خود و در تصور خود به همه چیز میرسید!

تجربه نشان داده که این برنامه ریزی ها هرگز به نتیجه نمیرسند چون خیلی خوشبینانه انجام شده اند!




 

 


خودمان را بپذیریم:

کاغذ سفید بزرگی پیش رویش گذاشت و شروع به برنامه­ ریزی کرد. برای خوابش پنج ساعت در نظر گرفت و نوزده ساعت باقیمانده از روز را به طور فشرده برای کار برنامه­ ریزی کرد:

روزی هشت ساعت کار به همراه اضافه­ کاری در اداره.


پس از تعطیل شدن از محل کار:
دو ساعت مطالعه­ ی جدی در حوزه­ ی تخصصش.
هر روز حداقل یک ساعت نقاشی کردن
هر روز دو ساعت مطالعه حول و حوش سیاست و اخبار و مسائل روز که هرگز علاقه­ای به پیگیری آن­ها از خود نشان نداده بود
حداقل روزی دو ساعت ورزش و پیاده­ روی.
روزی یک ساعت پرداختن به آموزش زبان فرانسه.
و سه ساعت باقی­مانده هم پیگیری کردن کارهایی که­ مدت­ها بود نیمه­ کاره رها کرده بود مثل تمام کردن داستان­هایی که نصفه نوشته بود، تمرین یوگا، یادگیری IT و مرور بر کتاب­هایی که در گذشته بدون دقت و توجه لازم خوانده بود .
بهتر از این نمی­شد!
با برنامه­ای به این جامعیت حتماً به اوج قله­های موفقیت می­رسید!
شب زودتر خوابید تا بتواند فردا صبح زود بیدار شود و به دو ساعت ورزش صبح­گاهی­اش برسد.
با توجه به پنج ساعتی که برای خواب در نظر گرفته بود باید ساعت چهار صبح از خواب بیدار می­شد.
پر از انرژی مثبت بود. دوست داشت بلند شود و فریاد بزند:من دنیا را یک تنه فتح خواهم کرد.
نفهمید چه وقت به خوابی شیرین فرو رفته است.
صبح با صدای بلند زنگ ساعتش با ترس و هول از خواب بلند شد. ساعت چهار صبح بود و او گیج خواب.
البته طبیعی بود چون هشت ساعت خوابش را به پنج ساعت تقلیل داده بود. فکر کرد قدری دیگر بخوابد. ساعتش را خاموش کرد و دوباره به رختخواب برگشت.
چشمانش را که باز کرد ساعت 6:30 صبح بود. یعنی هفت ساعت و نیم خوابیده بود. البته نیم ساعت خواب کمتر برای روز اول بد نبود!
45 دقیقه تا یک ساعت برای ورزش کردن وقت داشت چون باید ساعت 8 سر کار حاضر می­شد. با عجله لباس­های ورزشی­ اش را پوشید و به خیابان رفت تا به دویدن و ورزش کردن بپردازد.
آفتاب تیغ می­کشید و هوا بسیار گرم بود. باید زودتر و در هوای گرگ و میش برای ورزش کردن می­آمد.
هنوز ده دقیقه آن هم آرام ندویده بود که از نفس افتاد. البته طبیعی بود، چون هرگز در زندگیش به طور جدی ورزش نکرده بود.
خسته و نفس­نفس زنان به خانه بازگشت بعد از دوش گرفتن و صبحانه خوردن با یک ربع تاخیر توانست خودش را به محل کار برساند.
در محل کار سعی می­کرد با دقت روی کارش تمرکز کند و با جدیتی بیش از پیش کار کند اما فعالیت صبح او را از نفس انداخته بود و در ضمن عادت نداشت به یکباره حجم سنگینی از کار را به خودش تحمیل کند.
از روزهای قبل یک ساعت زودتر از فشار کار فرار کرد و به خانه برگشت. به برنامه­ اش نگاهی انداخت بعد از این باید 2 ساعت به مطالعه­ ی تخصصی می­پرداخت، اخبار روز را پیگیری می­کرد، نقاشی می­کرد، زبان فرانسه می­خواند، داستان مینوشت، تمرین یوگا می­کرد و...
اما خستگی این چیزها را نمی­فهمید. واقعاً دیگر توان هیچ کاری را نداشت و نمی­توانست چشمانش را باز نگه­ دارد.
به رختخواب رفت و وقتی چشمانش را باز کرد دید که سه ساعت خوابیده است یعنی در مجموع ده ساعت و نیم و دو ساعت و نیم از روزهای عادی بیشتر!
با بی­حوصلگی یکی از کتاب­های تخصصی­اش را باز کرد و به آن نگاهی انداخت اما نظریه­ پردازی­های این کتاب خیلی با واقعیت و دنیای کار فاصله داشت.
کتابش را بست و تلویزیون را روشن کرد و سعی کرد با دقت به اخبار گوش کند اما در پایان دید که مدت­هاست به فکر فرو رفته و عملاً هیچ چیز از اخبار روز دستگیرش نشده بود.
چون سیاست در حوزه­ی علاقه­ ی او نبود، نمی­توانست خودش را به پیگیری آن مجبور کند.
احساس شکست می­کرد. او از برنامه­ اش شکست خورده بود. کمی با خودش فکر کرد: امروز از روز قبل که با برنامه­ ی عادی خودش زندگی کرده بود دو ساعت و نیم بیشتر خوابیده بود، با عجله و تاخیر به محل کارش رسیده بود و یک ساعت کمتر کار کرده بود. در محل کارش تمرکز نداشت، برنامه­ ی غذایی­اش به هم ریخته بود هیچ کدام از کارهایی را که برایشان برنامه­ ریزی کرده بود را کامل انجام نداده بود و از برنامه­ای که برای خودش تعیین کرده بود جا مانده بود.
و علاوه بر همه­ ی این­ها امروز برای اولین بار فرصت نکرده بود حال خانواده­اش را جویا شود.
آیا حالا او با برنامه­ ای این چنین جامع و کامل موفق­تر بود یا باز دهی کارش نسبت به روزهای قبل پایین­تر آمده بود؟
مشکل کجا بود؟
او در این برنامه­ی کاری نمی­گنجید. این برنامه مال او نبود.

چرا او نمی­توانست به شدت بسیاری از اطرافیانش کار کند؟
چون او اطرافیانش نبود! او خودش بود. یک انسان دیگر و انسان­ها هر یک، یک دنیای متفاوت با علایق، خواسته­ ها و توانایی­های متفاوت هستند.
موفقیت برای هر شخص یعنی بهره وری بیشتر فعالیت­های آن شخص  نسبت به روز قبل خودش نه دیگران.
معنی موفقیت این است که در پایان روز از روزی که سپری کرده ایم احساس رضایت و خشنودی کنیم و شاید این رضایت برای شخص او با همان شش ساعت کار به دست می­آمد!
شغل مهمی داشتن، حقوق دو برابر، شخص سرشناسی بودن و... هیچ کدام به معنی موفقیت نیستند.
موفقیت یعنی رضایت شخصی از زندگی و عملکرد خود. ممکن ست شغل مهمی داشته باشیم اما همیشه در اسارت مسئولیت­هایمان باشیم. ممکنست حقوق دو برابر داشته باشیم اما به نگهبان پول­های خود تبدیل شویم، به عوض اینکه پولهایمان در تصرف ما باشند ما در تصرف آن ها باشیم و به جای این که موجبات آسایش ما را فراهم آورند آسایش ما را مختل کنند. ممکن ست شخص سرشناسی باشیم اما در آرزوی این باشیم که یک روز با فراغ خاطر و بدون این که شناخته شویم یا نگران شرایط و مسئولیت­های شغلی مان باشیم به یک سفر کوتاه برویم.
ممکن ست در نظر دیگران موفق باشیم اما خود در جستجوی راهی باشیم تا از این موفقیت ظاهری و کذایی نجات یابیم!




  :  www.skyqueen.blogfa.ir

نویسنده: ملیکا بهزادی



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد